سرویس فرهنگ و هنر مشرق - محمود کلاری یکی از شناختهشدهترین فیلمبرداران سینمای ایران است و برای دومین بار با ساخت فیلم «تابستان همان سال» به حوزه فیلمسازی ورود کرده است اما کلاری با دومین فیلم خود، نتوانسته اثری قابل اعتنایی را به اتمام برساند که منتقدان و مخاطبان به آن اقبال نشان دهند.
دومین تجربه کلاری در سینما از تجربه نخست او به مراتب ضعیفتر است. فیلمی که با صدای کلاری آغاز میشود این تلقی شکل میگیرد که پیامد روایی فیلم بیشتر یک حدیث نفس شخصی است.
فیلم در ملتهب ترین دوران سیاسی قبل از انقلاب در تابستان منتهی به کودتای ۲۸ مرداد روایت میشود، اما کارگردان به سادگی از تنیدگی روایتش با آن روزهای ملتهب پرهیز کرده و روایت خود را به یک خالهزنک بازی و دعوای خانوادگی تقلیل داده است.
یکی از علتهای اینکه «تابستان همان سال» را باید در لیست فیلمهای شکست خورده بگنجانیم این است که سازنده تمام انرژی خود را به صورت وسواس روی قابهای زیبای فیلم متمرکز کرده و مخاطب را به سفری در طول تاریخ دعوت برده تا به صورت نمادین از یکی از خانوادههای ظاهرا متمول آن سالها عکاسی کند.
در عین ساده بودن روایت، منظور و هدف کارگردان از روایتگری و شخصیتهای فرعی متعدد در متن داستانهای فیلم نامعلوم است و به عبارت سادهتر خط اصلی فیلم را درباره کدام شخصیت و کدام روایت است.
داستان ضعف های آشکاری دارد به عنوان مثال مرضیه بر اساس کشفیات آینهبین با بازی مهران مدیری و دروغ بزرگ شخصیت خردسال فیلم، داود (علی شادمان) را به عنوان سارق طلاهایش به نظمیه معرفی میکند. نیروهای پلیس به سرعت داود را دستگیر و روانه زندان میکنند و از طرف دیگر به طرز وحشیانهای با او مواجهه دارند. حتی در رژیم بدوی پهلوی دوم، در روزهای توام با هرج و مرج منتهی به تابستان ۱۳۳۲ هیچگاه بر اساس اظهارات آینهبین، به این سادگی اتهامات یک متهم قبال اثبات نبود!
سرگردانی روایت را با طرح این پرسش میتوان مطرح کرد که شاهپیرنگ روایت درباره کیست و حول چیست؟ یک خانواده، سرگذشت فردی، یک سرقت درون خانوادگی در سال ۱۳۳۲، تعریف یک خاطره ساده از تابستان ملتهب سال سی و دو!؟
پس از یک سوم ابتدایی فیلم، روایت در حال درجا زدن و به نوعی کش پیدا میکند. در فصل پایانبندی فیلم عملا روایت فیلم پیش نمیرود و مخاطب را کلافه میکند. طرح مضامین سیاسی فیلم با یک نقطه عطف توسط یکی از شخصیتهای فیلم مطرح میشود که تغییر دولتها و حکومت هیچ تاثیری در سرنوشت مردم ندارد و سکانسهای پایان فیلم از یک خانه پر از زندگی و زیبا {در دوران مصدق} به یک خرابه { پس از انقلاب سال ۱۳۵۷ } تبدیل میشود و منظور تمثیلی فیلم را آشکار میکند.
کلاری کارگردان فیلم درباره خراب شدن خانه مادری در پایان این فیلم توضیح میدهد: داریم میبینیم که بافت قدیمی شهر در حال خراب شدن است و جای خود را به یک معماری بیهویت میدهد. من متولد و بزرگ شده تهران هستم و ریشه خانوادگی من به شمال تهران باز میگردد. پدربزرگ من با نیما یوشیج همشهری بودند و شعری از نیما درونمایه اصلی فیلم بود.
با اینکه این اثر کاملا کم مایه فیلمنامه لاغری دارد و فیلم از این ناحیه دچار صدمات فراوانی شده اما کارگردان در نشست نقد و بررسی فیلم به ضعف قصهگویی در سینمای ایران اشاره میکند.
***صالح حمیدی